بی خیالِ دل شکستن ها بخــــــند
یاد آن ساحل نشستن ها بخــــــند
دور کن کابوسِ خواب آلود شب
روزی با آتل گسستن ها بخنــــد
***
یارِ من خورشید زیبایم تویــی
آبِ صاف و رنگِ دریایم تویی
در نبودت بار ها دل ناله کـرد
باورم شد دین و دنیایم تویی
***
روزگاری خانه ام ویرانه بـــــود
راه و رسمِ زندگی شاهانــــه بود
عشقِ و امروزی مرا بی خانه کرد
در دیارِ عارفان بی خانه بـــــود
***
دلم بخشید زخمِ هر زبانـــی
به یک آهِ دلم سوزم جهانــی
جهانی که ندارد قدر انســان
خدایا کاش نباشد زندگانی
***
دلم با مرگِ عشقم آرمیـــــده
هزاران غصه را با غم چشیــده
تمامِ عمر خود بیدار و زخمی
توجان کندن به استادی رسیده
***
بگو تا زنده ام یارا نمی بخشی خطای من
سفر کردم به دیدارت ببین مهر و صفای من
کنارت بلبلی بودم به چه چه عادتی دارم
همین مستانه خندیدن نمایی از وفای من
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 23/01/1392
:: برچسبها:
رباعیات حسّانی 8 ,
:: بازدید از این مطلب : 1687
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2